دلـت کـه آرام نبـاشـد . .
خـنـده هـا و مـسـخـره بـازی هـایـت کـه هیـچ ..
بـیـخـیـالـی هـایـت هـم دردی دوا نمیـکـند..
کـافـیـست بـهـانـه اش جـور شـود ..
بــغـض امـان نمیــدهـد...
...
- ۰ نظر
- ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۰۰
ا همهی بی سروسامانیام
باز به دنبال پریشانیام
.
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
.
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
.
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
.
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
.
کـاش تـو هـم عـاشـق بـودی...
آنـوقـتــ...
بـاران کـه مـی بـاریـد...
بـه مـن نـمـی خـنـدیـدی و نـمـی گـفـتـی :
"دیـوانـه...
تـمـام تـنـتــ خـیـس شـده زیـر بـاران...
سـرمـا مـیـخـوری ..."
کـاش...
قـدری هـم نـگـران دل مـن بـودی...
که بـی دل تـو...
روزگـارش ویـران اسـتـــ....